صفحه قبل نوشته های تیام - و این نیز می گذرد ...
ساعت 9:18 صبح چهارشنبه 85/5/4 تیک... تاک! تیک... تاک! لحظه، آه، می رود ¤ نویسنده: تیام
ساعت 12:40 عصر دوشنبه 85/2/18 گناه ما گاهی بی آنکه بدانیم چرا، گریستن است گاهی بی آنکه بدانیم نخواستن است گاهی بی آنکه بدانیم سوختن و ساختن است گاهی بی آنکه بدانیم گذاشتن و گذشتن است گاهی بی آنکه بدانیم رفتن است و گاهی بی آنکه بدانیم ماندن میگن : سکوت بلندترین فریاد هاست اما گاهی گناهمان همین ٬سکوت کردنهاست ¤ نویسنده: تیام
ساعت 2:30 عصر پنج شنبه 85/2/14
و اما اکنون … ¤ نویسنده: تیام
ساعت 2:20 عصر شنبه 85/2/9 صدای قلب او را میشنید ... ¤ نویسنده: تیام
ساعت 2:59 عصر سه شنبه 84/12/16 می میرم برات.... نمی دونستی می میرم بی تو!بدون چشات آرزومه که نمی دونستی که من می میرم برات می میرم برات عاشقم هنوز! نمی خواستی که بمونی تا بسوزی به سازه دلم رها کن دلم سفرت بخیر,اگر میری از اینجا تک وتنها تایه شهر دور برو که رفتن بدون ما می رسه به یه دنیا نور به یه دنیا نور نمی خوام بیای!نمی خوام میونه تاریکیه من تو حروم بشی آرزوم بشی! می میرم برات { می میرم برات }
¤ نویسنده: تیام
ساعت 9:17 صبح شنبه 84/10/3
هی فلانی...؟...می دانی؟...
می گویند رسم زندگی چنین است !!!!!!!
می مانند .......
عادتت می دهند.......
و می روند.......
و تو تنها می مانی .......
دیگر منتظر جواب تو نیستم...
من جوابم را گرفتم...
و دانستم که تو هم
¤ نویسنده: تیام
ساعت 9:35 صبح چهارشنبه 84/9/30 خاک در ازای محبت هایش درخت را بسته به خود و نگه می دارد آسمان اما چیری نمی خواهد و آزادش می گذارد ...
دوستی انتخاب کن که دلش آنقدر بزرگ باشد که برای جا شدن تو دلش نخواهی خودت را کوچک کنی..... ¤ نویسنده: تیام
ساعت 9:2 صبح چهارشنبه 84/9/30 نمیدانید که روزی رفتنی هستید؟؟؟ نه زندگی آنفدر شیرین است ونه مرگ آنقدر ترسناک که انسان به خاطر هر کدوم از آن دو شرافتش را از دست بدهد ¤ نویسنده: تیام
ساعت 9:13 صبح شنبه 84/9/19 هر که در سینه دلی داشت به مردابی فروخت . این دل نفرین شده ی ماست که تنهاست هنوز ... ¤ نویسنده: تیام
|
خانه
:: بازدید امروز ::
:: کل بازدیدها ::
:: لینک به وبلاگ ::
:: موضوعات وبلاگ ::
:: اوقات شرعی ::
:: دوستان من ::
:: خبرنامه وبلاگ ::
:: آرشیو ::
صفحه قبل نوشته های تیام :: موسیقی ::
|