صفحه قبل نوشته های تیام - و این نیز می گذرد ...
ساعت 9:31 صبح چهارشنبه 84/9/2 بگویید بر گورم بنویسیند ، زندگی را دوست داشت ولی آن را نشناخت مهربان بود ولی مهر نورزید در قلبش جنب و جوش بود ولی کسی به دان راه نداشت و خلاصه بنوسید: زنده بودن را برای زندگی دوست داشت وزندگی را برای زنده ماندن
¤ نویسنده: تیام
ساعت 8:47 صبح سه شنبه 84/9/1 چه بی تابانه می نگرمت چه بیهوده تلاش میکنم ، چه بی مهابا با سرنوشت می ستیزم با این که میدانم خیلی وقت است که از آن من نیستی چرا نمیتوانم همانطور که تو از من گذشتی من نیز از تو بگذرم؟!! ¤ نویسنده: تیام
ساعت 8:40 صبح سه شنبه 84/9/1 تو اگر میدانستی که چه زجری دارد و چه دردی دارد خنجر از دست عزیزان خوردن ، از من خسته و تنها نمی پرسیدی که چرا تنهایییییییییییییییییییییی!!! ¤ نویسنده: تیام
ساعت 8:36 صبح سه شنبه 84/9/1
3حسرت
خوابیدی بدون لالایی و قصه بگیر آسوده بخواب بی درد و غصه دیگه کابوس زمستون نمی بینی توی خواب گلهای حسرت نمی چینی دیگه خورشید چهرتو نمی سوزونه جای سیلیای باد روش نمی مونه دیگه بیدار نمی شی با نگرونی یا با تردید که بری یا که بمونی رفتی و آدمکها رو جا گذاشتی قانون جنگلو زیر پا گذاشتی اینجا قهرن سینه ها با مهربونی تو تو جنگل نمی تونستی بمونی دلتو بردی با خود یه جای دیگه اونجا که خدا برات لالایی میگه میدونم میبینمت یه روز دوباره توی دنیایی که آدمک نداره ¤ نویسنده: تیام
ساعت 9:17 صبح دوشنبه 84/8/30 خیلی سخته که یکی بگه ستاره شو بچینمت یکم که بگذره بگه دیگه نیا ببینمت
گفتی که مرا دوست نداری گله ای نیست بین من و عشق تو فاصله ای نیست گفتم کمی صبر کن گوش به من ده گفتی که نه باید برم حوصله ای نیست گفتم کمی فکر خودم باشم و آن وقت جز عشق تو در خاطر من مشغله ای نیست رفتی تو خدا پشتو پناهت ، به سلامت بگذار بسوزد دل من مسئله ای نیست
¤ نویسنده: تیام
ساعت 8:59 صبح دوشنبه 84/8/30 آدما مثل یک کتاب میمونن که تا وقتی تموم نشن برای دیگران جالبن
پس سعی کن خودتو جلوی دیگران تندتند ورق نزنی چون اگه تموم بشی
مطمئن باش میرن سره یه کتابه دیگه ¤ نویسنده: تیام
ساعت 2:17 عصر یکشنبه 84/8/29
3هرگز
من تمنا کردم که تو با من باشی تو به من گفتی ... هرگز ! هرگز ! ! ! پاسخی سخت و درشت و مرا این هرگز کشت . . .
¤ نویسنده: تیام
ساعت 10:44 صبح یکشنبه 84/8/29 هی نشین ،غصه نخور رفته که رفته اگه دوست داشت نمی رفت اون که رفته هی نشین چشم به راه رفته که رفته اگه عاشق بود نمی رفت اونیکه رفته بیخیالش اینا رسم روزگار همشون کار خداست حکمتی داره اونی که رفته دیگه برگشتن نداره اگه دوست داشت که نمی رفت حتی واسه یک لحظه اگه ..... اگه دوست داشت نمی رفت ... ¤ نویسنده: تیام
|
خانه
:: بازدید امروز ::
:: کل بازدیدها ::
:: لینک به وبلاگ ::
:: موضوعات وبلاگ ::
:: اوقات شرعی ::
:: دوستان من ::
:: خبرنامه وبلاگ ::
:: آرشیو ::
صفحه قبل نوشته های تیام :: موسیقی ::
|