بهار 1385 - و این نیز می گذرد ...
ساعت 9:29 صبح سه شنبه 85/3/30 وقتی لحظه مرگم فرا خواهد رسید
¤ نویسنده: تیام
ساعت 6:44 عصر جمعه 85/3/19 روز و شب ها تمام می شود و زمان می گذرد حالا دلمان خوش می شود به گریه ای و فاتحه ای و زمان باز می گذرد ¤ نویسنده: تیام
ساعت 11:53 صبح دوشنبه 85/3/1 سوختم
¤ نویسنده: تیام
ساعت 10:57 صبح یکشنبه 85/2/17 وقتی که اعتماد من از ریسمان سست عدالت آویزان بود و در تمام شهر قلب چراغ مرا تکه تکه می کردند وقتی که چشم های کودکانه عشق مرا بادستمال تیره قانون بستند و از شقیقه های مضطرب آرزوی من فواره های خون به بیرون می پاشید وقتی که زندگی من دیگر چیزی نبود هیچ چیز به جز تیک تاک ساعت دیواری دریافتم باید باید باید دیوانه وار دوست بدارم. یک پنجره برای من کافیست یک پنجره به لحظه آگاهی و نگاه و سکوت....... ¤ نویسنده: تیام
ساعت 1:19 عصر سه شنبه 85/1/8 ما که رفتیم ولی یادت باشه دیونه بودیم ** واسه تو یه عمر اسیر،تو کنج این خونه بودیم ما که رفتیم تو بمون با هر کی که دوسش داری با اونی که پنهونی سر روی شونش میذاری ما که رفتیم ولی این رسم وفاداری نبود قصه چشمای تو واسه ما تکراری نبود ما که رفتیم حالا تو می مونی و عشق جدید ما که رفتیم ولی مزد دستای ما این نبود دل ما لایق اینکه بندازیش زمین نبود ¤ نویسنده: تیام
|
خانه
:: بازدید امروز ::
:: کل بازدیدها ::
:: لینک به وبلاگ ::
:: موضوعات وبلاگ ::
:: اوقات شرعی ::
:: دوستان من ::
:: خبرنامه وبلاگ ::
:: آرشیو ::
صفحه قبل نوشته های تیام :: موسیقی ::
|