سفارش تبلیغ
صبا ویژن

پاییز 1384 - و این نیز می گذرد ...


ساعت 9:7 صبح دوشنبه 84/8/30

 

  من میدانم که روزی خواهم مرد ، پس مرا در خاک می نهید !!!

 مرا در تابوت سیاهی بگذارید تا همه بدانند که سیاه بخت بودام !!!

    چشمان مرا باز بگذارید ، تا تمامی جهان بدانند که چشم انتظار از این دنیا رفته ام .

    دستانم را از تابوت بیرون بگذارید تا همه بدانند که من به آنچه می خواستم  نرسیدم !!!   

  و در آخر یک پارچه سیاه بر تابوتم بکشید ، تا همگان بدانند هر چه ظلمت بود کشیدم ...

  


¤ نویسنده: تیام

نوشته های دیگران ( )

ساعت 2:24 عصر یکشنبه 84/8/29

نمی توانست باور کند معشوقی که زمانی همه دار و ندار او در دنیا بود  اینک

در میان انبوهی از تنهائی،  تنهایش گذاشته باشد

تنهای تنها شده بود

نمی دانست باید چه بکند

سرش را به سوی آسمان بلند کرد و شروع کرد به صدا کردن او

که ای خدائی که معشقوق را برای عاشق آفریدی

پس چرا معشوق مرا از من گرفتی

و این بار با فریادی رسا تر

همه فرشتگان آسمان را برای بازگردان او به کمک خواست

دیگر نمی دانست که باید چه بکند...

            


¤ نویسنده: تیام

نوشته های دیگران ( )

خانه
وررود به مدیریت
پست الکترونیک
مشخصات من
 RSS 

:: بازدید امروز ::
1

:: کل بازدیدها ::
102882

:: لینک به وبلاگ ::

پاییز 1384 - و این نیز می گذرد ...

:: موضوعات وبلاگ ::

:: اوقات شرعی ::

:: دوستان من ::


:: خبرنامه وبلاگ ::

 

:: آرشیو ::

صفحه قبل نوشته های تیام
تابستان 1385
بهار 1385
زمستان 1384
پاییز 1384

:: موسیقی ::