سفارش تبلیغ
صبا ویژن

تابستان 1385 - و این نیز می گذرد ...


ساعت 9:32 صبح شنبه 85/5/7

تنهایی خیلی دوست دارم برم تو فکر بعضیا

اینو واسه اون میخونم خودش میدونه که کیا

خودش اینو خوب میدونه ولی به روش نمیاره

دلو به اون راه میزنه ، یه وقت نشه کم بیاره

یه وقتی بود میخواستمش نمیدونم منو میخواست

نمیدونستم که دیگه فلاکتم تو یک نگاهست 

بعد یه قطره اشک غم، با یک نگاه گفتم برو

دورو برم پیدات نشه بد جوری شاکیم ازت

حق نداری با من باشی میگیرم این حقو ا زت

تو تنهایی دق بکنم بهتره تا با تو باشم

تو خاطرش فکر میکنه که من هنوزم باهاشم

میگن که از هر دست بدی , باز ازهمون دست میگیری

ببین چی کار کردی با من میگم که ای کاش بمیری  

زدم به سیم و آخر و میخوام که از پیشم بری

این دفعه پر پرم بشی ، نمیتونی دیگه  ازم دل ببری


¤ نویسنده: تیام

نوشته های دیگران ( )

ساعت 10:28 صبح چهارشنبه 85/5/4

طی شدن این عمر تو دانی به چه سان ؟

پوچ و بس تند چنان باد دمان

همه تقصیر من است  این که خود میدانم

که نکردم فکری

که تامل ننمودم  روزی  ساعتی یا آنی

که چه سان  میگذرد عمر گران ؟ 

من نپرسیدم هیچ !

هیچ کس نیز نگفت  زندگی چیست ؟ چرا می آییم ؟!


¤ نویسنده: تیام

نوشته های دیگران ( )

ساعت 12:52 عصر پنج شنبه 85/4/1

در آن شهری که مردانش عصا از کور میدزدند  من از خوش باوری آنجا محبت جستجو کردم ...

آخه دل من  دل دیونه من  دیدی اونهم تنهات گذاشت بعد یه عمر آزگار

دیدی اونهم رفت اونهم تنهات گذاشت رفت   تو موندی بی کسیهای اون خاطره ها پیش روت

دیگه نمیاد  دیگه پیشت نمیاد از اون چی موند برات بجز یه قاب عکس روبروت

آخه دل  من دل دیونه من  تا کی میخوای خیره بمونی به عکس روی دیوار

تا کی میخوای بشینی به پاش بسوزی تا کی میخوای بشینی چشم به در بدوزی


¤ نویسنده: تیام

نوشته های دیگران ( )

خانه
وررود به مدیریت
پست الکترونیک
مشخصات من
 RSS 

:: بازدید امروز ::
3

:: کل بازدیدها ::
102884

:: لینک به وبلاگ ::

تابستان 1385 - و این نیز می گذرد ...

:: موضوعات وبلاگ ::

:: اوقات شرعی ::

:: دوستان من ::


:: خبرنامه وبلاگ ::

 

:: آرشیو ::

صفحه قبل نوشته های تیام
تابستان 1385
بهار 1385
زمستان 1384
پاییز 1384

:: موسیقی ::